«سبزبیشه»

در سکوت غلیظ.

نه. لازم به شنیدن صدای قدم‌هات نیست، من می‌دونم تو این‌جایی. نگاهم تیره و تار شده. تو برمی‌گردی و با سر کج‌کرده بهم خیره می‌شی. سیاهی چشم‌هات، نگاهم رو تیره و تار می‌کنه. انگشت‌های باریکت روی گردنم حرکت می‌کنه و من دلم می‌خواد گریه کنم. انگشت‌هات رو از دو طرف، توی گردنم فرو می‌بری و نه صدای چک‌چک افتادن قطره‌های سیاه و نه حتی فریاد بلند و ممتد من، سکوت غلیظ اطراف رو کمرنگ‌تر نمی‌کنه. دست‌هات رو بالا می‌آری و تن خمیدهٔ من رو بلند می‌کنی و از خودت بالاتر می‌کشی. سردی دیوار به تنم سرایت می‌کنه و من انعکاس دو چشم سیاه رو در چشم‌هات می‌بینم. دلم می‌خواد گریه کنم. سرت رو جلو می‌آری و سردی نفس‌هات، تنم رو می‌سوزونه. لب‌هات تکونی نمی‌خوره اما سایهٔ کلمات تاریکت به درون گوش‌هام می‌خزه. اما نه. نه. نه. نه. صدای چک‌چک سیاهی، حالا سکوت رو به لرزه می‌اندازه. انگشت‌هات رو بیشتر در گردنم فرومی‌‌بری. نه، فایده‌ای نداره. باز انعکاس دو چشم سیاه رو در چشم‌هات می‌بینم؛ من این چشم‌ها رو می‌شناسم! من سال‌ها با این چشم‌ها گریه کردم. من هربار با همین چشم‌های خیس و روشن تو رو محو کردم. تو می‌خوای تمومش کنیم اما نه. نه تو تموم می‌شی، نه من. این صحنه تکرار می‌شه و هر دو ضعیف‌تر می‌شیم. چشم‌هات رو می‌‌بندی، انگشت‌هات رو بیرون می‌کشی و من رها می‌شم و به زمین می‌افتم. دستم رو روی گردنم می‌کشم. خون روشنی که از جای زخم‌ها بیرون می‌ریزه، به یادم می‌آره که هنوز زنده‌م. من زنده‌م و تلالؤ این خون، تن تاریکت رو در خودش محو می‌کنه، و دوباره این صحنه در جلوی چشمان سیاه کودکی‌ام به پایان می‌رسه و در اشک‌های روشنم گم می‌شه و -چک‌چک- به زمین می‌افته. 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan