سبزبیشه

نقاشی از نقاشی

خروارها هیاهوی بی‌‌معنایی روی هم، موج‌‌ در موج به‌رنگ باد. انباری از نیستی مچاله‌؛ کلیدش در جیب زمان با نخی آویزان. نمی‌رسد انگشتی به بلندای میوهٔ معجزه. خاک‌ از خاک، کنار نمی‌رود با پنجه. مغاکی نیست در گودال اسارت. زخم کهنه، خون تازه می‌خواهد. داغ خون، خون می‌جوشاند و پاکی اشک، اشک. نه مرثیه‌ای‌ است، نه سرودی. سکوت است، بی‌پایان. در کالبد کهنه‌ام، نوری روشن‌تر از شعر پدرم، دمید، هر لحظه تازه. کلمه‌ام چون درخت؛ جاافتاده از برگی سپید. چه دستی کشید، ابر و سیاهی بر تن برگ‌های دفترش. غم‌ می‌بارد ابر، سوز می‌تابد شب. بال می‌زنم در قفس دستانت. این یک نقاشی است، مچاله در کنج اتاق. کلیدش آویزان، در جیب زمان. پشت در، خروارها خروار هیاهو، موج‌ در موج. باد می‌گذرد از روی خاک، بی‌زبان. گریزی نیست از تکرار بودن.  باد می‌دمد، سوار بر فکرم، به نشان خواندن کلام گل بر تن برگ تا دوردست. باز می‌شود دفتری، نو. موج در موج؛ سپیدی، آغشته به خون قلم، سبز خیال صبح. باری دیگر، به‌انگشت خیال می‌شکند قفل بلند، می‌افتد میوهٔ کال. اشک‌ها خون جدیدند در جان زمین. سبز می‌شود این‌جا در زندان زمان، بذر معنا در دل خروارِ هیاهو. پنجهٔ خستهٔ مرگ، راهی می‌شکافد از تارک گودال اسارت به نور. خیل کلمات به‌صف، به‌دنبالش در راه. این یک نقاشی است.

  • نظرات [ ۰ ]
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan