بازگشت

 

تو می‌روی. با همان قدم‌های خسته. پاهای بی‌جانت زخم می‌زند سایه‌‌ای خموده را که لگد می‌شود. و به دنبالت ردی از نگرانی. خیس چشمانی خیره به راه. تو برنمی‌گردی و قناری‌های زندانی بالکن را دیگر کسی صدا نخواهد زد و به باز کردن ققس‌شان در خلوت فکر نخواهد کرد. گربه‌ی لنگ درخت خرمالو را دیگر کسی به نوازش فراری نخواهد داد. تو خاطره‌ای و خاطره اسیر زمان.

اما تو آزادی. آزادترین. آزادتر از آزادی که بند واژه‌ای است به حروف خود.

تو می‌روی با همان بال‌های گشوده‌‌ی بی‌سایه‌ات. و به دنبالت ردی از رهایی. خیس چشمانی از شادی. تو برمی‌گردی و قناری‌های بالکن تو را صدا خواهند زد و از زبان تو سرود آزادی خواهند آموخت. گربه‌ی لنگ درخت خرمالو نگهبان حیاط می‌شود تا مبادا دستی به رهایی قناری‌ها بند قفس ببند. تو خاطره‌ای و زمان در سایه‌کش تو ایستاده. تا تو را تماشا کند.

و راه زیر قدم‌هایت به‌پایان می‌رسد، در خانه‌ای که به قلم تو رنگ واقعی‌بودن می‌گرفت. تو اینجایی. 

  • پنجشنبه ۴ مهر ۰۴
Niush 🪷

رهایی و آزادی در عین اینکه بهترین حس دنیاست اما ترس از پوچی و هیچی روهم به دنبال خودش داره،مثل شمشیر دولبه است:)

cheshiere Mss

لابه لای شاخه ها ، در آواز قناری ها ، در گرگ و میش سایه ها. :)

زیر نوازش آفتاب گرمای دستهایت را احساس می کنم . 

در هلهلهی قناری ها خنده های شیرینت را .

انشالله مورد رحمت الهی قرار بگیرند و بگیریم

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan