دست زمان تن نحیفت را زخم میزند و اندوه خاطره، روح روشنت را میساید. و پیکر عظیم بودن، سوار بر شانههای خمیدهات، هر لحظه و از نو، نجوا میکند مرثیهٔ زخمهای دور زمان و اندوه گنگ خاطرهها را. و چه کم است آغوش تنگ مرگ برای این همه؛ برای تقدیس تو که از همایم و جدا و همغم و همگناه هم. تو که به حیرت در میآوری مرگ را با صدای گامهای لرزان جاودانیات.
- تاریخ : شنبه ۱۷ تیر ۰۲
- ساعت : ۱۶ : ۳۳
- نظرات [ ۰ ]