میچید دست بلند، میوهی نارس هزار آرزو و رویا را از شاخههای کوتاه و بلند، و خاک، این خاک حریص که از خون و استخوان و خود، نا-سیر بود؛ بهگودال میکشید میوهی سبز هزار و آرزو و رویای فروافتادهی ارواح را. حالا مائیم و این باران کمجان نور و امید، در انتظار رویش هزار بذر ازیادرفته از تن خاک مرگآلود زمان؛ در انتظار رسیدن هزار میوهی سبز بر شاخهی هزار درخت آرزو در جنگلی به وسعت رویای یکی از همان ارواح؛ دور از دست بلند مرگ، دور از گرد مرگآلود زمان.
پ.ن: همون پست قبل به شکل دیگه.
- تاریخ : سه شنبه ۸ اسفند ۰۲
- ساعت : ۱۷ : ۳۸
- نظرات [ ۱ ]