"من هم سیاه و سفیدم". البته بودم. در تمام عکسها. حالا سیاهم. آبی که نه ولی خاکستری هم میشدم. خاکستریتر از تو که یک روز سفیدی، روز بعد سیاه. سیاهی به تنت مینشست و سفیدی به روحت. برای من فرقی نداشت، تو سفید بودی، سفیدتر از سفیدی؛ سفیدبودن. من هم سیاه و سفیدم. این رسم زندگیست؛ همه سیاهوسفیدند، ولی تنها بعضی سیاهوسفید میمانند، بقیه یک رنگی میشوند، رنگاوارنگ میشوند، بیرنگ میشوند. یکی قرمزت میکند، یکی زرد، یکی هم سبز و زنده؛ تصویر ما حاصل همین رنگهاست. بستگی دارد در خاطر هر کس چه رنگی بمانی. مثل تو که سفیدترینی در خاطرم. اشتباه میکنم، میدانم. سفیدتر از سفیدی نداریم که. تو هم سیاهوسفیدی، نه سفید؛ فقط برای من سفیدترین بودی. اما تو که برای من نبودی. نیستی. من هم سیاه نیستم، خاکستریام، خاکستریتر از تو؛ تو سیاهم میکشی، سیاهم میکنی؛ سیاهم میبینی هر بار. سیاهتر از سیاهی برای تو منم. برای تو.
پ.ن: امروز گویا روز نوشتن نیست.
- تاریخ : دوشنبه ۲۰ فروردين ۰۳
- ساعت : ۱۶ : ۵۷
- ادامه مطلب
- نظرات [ ۲ ]