«سبزبیشه»

فرار.

من؟ من چه‌کاری بلدم؟ من هیچ کاری رو به‌اندازه‌ی فرار کردن بلد نیستم. من همیشه درحال فرار بودم. از وقتی یادم می‌آد. فرار از خودم؛ فکرهام، احساساتم؛ از جمع، از مهمونی، از مدرسه، از دانشگاه، از کار، از واقعیت. من مدام می‌دوییدم و فرار می‌کردم. انقدر می‌دوم تا نفسم می‌گیره، پاهام خسته می‌شه و باز گیر می‌افتم. گیر می‌افتم و نقشه‌ی فرار بعدی رو می‌کشم. من جا می‌زنم، من اهلش نیستم، من کم می‌آرم؛ من... من فقط می‌خوام فرار کنم. خودم هم نمی‌دونم. نمی‌دونم چرا باید همه‌ش فرار کنم. می‌دونی، باور کن خودم هم خسته شدم. خسته شدم از فرار کردن. تو هم فکر می‌کنی من ترسوام؟ آره، من یه ترسوام. من فقط بلدم فرار کنم. می‌بینی؟ حتی الآن هم پاهام دارن من رو می‌کِشن، دارن وسوسه‌م می‌کنن. این دنیا برای من زیادی بزرگه، می‌دونی؟ من می‌ترسم چون هیچ‌جایی برای خودم توش نمی‌بینم. پس فرار می‌کنم. انقدر جا هست توی این دنیای درندشت اما نمی‌دونم باز چرا گیر می‌افتم. نمی‌تونم خودم رو قایم کنم. من خسته شدم. این طناب‌ها. این‌ طناب‌ها، دست و پاهام رو ول نمی‌کنن. می‌بینی؟ من گیر افتادم باز. من می‌خوام فرار کنم، دلم می‌خواد دنبال تو بگردم اما نمی‌دونم. نمی‌دونم تو کجایی؛ پس دلم می‌خواد تسلیم بشم. لج می‌کنم. دلم می‌خواد الکی دست و پا نزم. من نمی‌تونم پیدات کنم؟ من که از عمق وجودم صدات می‌زنم. من نمی‌دونم باید چه‌کار کنم. باید تسلیم بشم؟ ولی هنوز پاهام به یه فرار دیگه دعوتم می‌کنن. می‌دونی، من دیگه هیچی نمی‌دونم. شاید باید همینجا بمونم تا وقتی که بیای و تمام طناب‌ها رو باز کنی. من دلم می‌خواد آزاد باشم. حتی فکر گیر افتادن هم دیوانه‌م می‌کنه مثل الآن. من فقط طناب تو رو می‌خوام. من رو رها کن. من رو رها کن. خواهش می‌کنم. فقط تو می‌تونی من رو آزاد کنی. فقط تو می‌تونی من رو آزاد کنی. کاش بهم بگی من این‌جا چه‌کار می‌کنم. من منتظرم. نه؛ من فرار می‌کنم به سمتت. من دیوانه‌م. من خیالم. من انتظارم. من طنابم. من پاهای در فکر گریزم. من باید تو رو پیدا کنم. تو باید من رو پیدا کنی؛ کاش! فقط تو می‌تونی من رو آزاد کنی. من فقط طناب تو رو می‌خوام. 

Th e
۱۸ اسفند ۰۲ , ۱۶:۳۵

منم همین‌طور

پاسخ :

بزن قدش.
Th e
۱۸ اسفند ۰۲ , ۱۶:۴۹

«منم همین‌طور» به مفهوم کلی نوشته‌ت

و «من ناتوان از همین‌طور» به خوب نوشته شدنِ نوشته‌ت

پاسخ :

ممنونم که انقدر لطف داری!
نه‌خیرم، اصلاً اینجوری نیست. الکی نگو. خیلی بهتر می‌نویسی.
Winged Deer
۱۸ اسفند ۰۲ , ۱۹:۰۹

کیا چقدر خوب می‌نویسی. و چقدر می‌فهمم کلمه‌هات رو.

من خیالم. من انتظارم. من پاهای در فکر گریزم...

وه!

پاسخ :

ممنونم غزال! لطف داری واقعاً. به خوبی شما که نمی‌نویسم. :))

Winged Deer
۱۸ اسفند ۰۲ , ۱۹:۰۹

در ضمن، قالب جدید وبلاگت خیلی زیاد خوشگله.

پاسخ :

واقعاً؟! خب پس می‌ذارم بمونه. اولش یکم شک داشتم. :))
... ...
۱۹ اسفند ۰۲ , ۰۹:۵۳

سلام

یک روز یکدیگر را اغوشی مهمان.

قبول؟

پاسخ :

سلام!
معلومه که قبول.
 یک روز دیگر هم بیا اضافه کنیم!

Unborn ..
۱۹ اسفند ۰۲ , ۱۱:۴۸

اینجا چه قشنگ شده! به نظرم خیلی به اسمش هم میاد. عالی!

من یادمه یکجایی که فرار نکردی رو. فلسفه هنر اصفهان قبول شدی، نشدی؟ شاید یه بخشیش برای فرار از سربازی بود؛ ولی خالصانه و شجاعانه رفتی سراغش. 

پاسخ :

مرسییی سارا! آره خودمم فکر کردم بهم می‌خورن.
وای راست می‌گی. مرسی که یادم آوردی. باید اینو گاهی یادآوری کنم به خودم فکر کنم.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan