سبزبیشه

آزمودی عقل دوراندیش را.

از کنارت می‌گذرم. هر ساعت روز که پایم را به خیابان می‌گذارم. یک نگاه کافی است تا بین آن‌همه آدم که مورچه‌وار در خیابان‌ها این‌طرف و آن‌طرف می‌روند، پیدایت کنم. قدم‌های درهم و گنگت را می‌شناسم. نمی‌توانم بفهم که این پاها تو را می‌کشند یا تویی که پاهایت را ازجا می‌کنی. دنیا بر شانه‌های افتاده‌ات سنگینی می‌کند و تو باز جلو می‌روی، با همان پاهای سردرگم. از هر تار موی آشفته‌ و عرق‌آلودت، عطر سکرآور عشق می‌وزد برای راویان بی‌زبان عشق. چشمان همیشه‌ترت می‌شوید غم میلییاردها انسان گمشده در سیاهچال فراموشی تاریخ. تو فراموش‌شان نکردی. گوش‌های کوچکت پر است از فریاد؛ فریاد فرشته‌های مطرود زیرخاک. جیب‌های وصله‌پینه‌ات معبد تمام شاخه‌‌‌های سربریده‌ی آرزوست. دستان سرد و تیره‌ات، نوازنده‌ی زخمه‌های التیام‌ است بر تن مغضوبان زمان. و سینه‌ی کوچکت، ملجایی است برای هزار بذر فراموش‌شده‌ی امید. تو می‌‌گذری از پس نگاهم. اما خاطرم با توست. تو نه عشق می‌خواستی نه سرور. کدام عشق تحمل هجر تو داشت و کدام سرور نوای غمت را برای لحظه‌ای کم می‌کرد؟  تو می‌گذری از بین سایه‌های روی دیوارهای شهر، از جلوی پنجره‌ی محو اتوبوس‌های، از کنار خنده‌های بلند آدم‌هایی که ناپیدایت کردند. گام‌های خسته‌ات تمام کاخ‌های بلند را به‌لرزه درمی‌آورد. زمین زیرپاهای تو سراسیمه می‌گردد و زمان از حرم شانه‌هایت می‌گریزد. تو فریاد بلند انسانی بدون این که لب بگشایی. تو رسواگر تاریخی تاابد. 

تو می‌روی، ناپیدا. / ادامه با این

... ...
۲۷ ارديبهشت ۰۳ , ۱۰:۱۷

به هم پایان‌یم، اغاز. 

پاسخ :

تمام شد و رفت. 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan