کاش همین حالا که چمنهای سبز پایین پنجره به سبزشدن دعوتم میکردند، مرا هل میدادی. به یک اشاره. سقوط. تا بیدار شوم. نرمی چمنها مرا میخواند، با آغوش باز. سختیشان بماند برای برخورد. این یک رویاست و من بیدار. خواب در بیداری، بیداری در خواب؛ انگار یکی ما را سروته آویزان کرده. روی یخ میدویم، در جا. نمیرسیم. دور میشویم اما نزدیک دورتر. دورتر نزدیک و من دورتر. تو دور میشوی و عطر چمنها نزدیکتر. عطر چمنها خاطره میشود از روز رفتنت، در همان لحظه خشک میشود، مهر میشود روی قلبم، سوزناک. دودش بوی چمن میدهد. بوی چمن مرا میبرد دورها. دورتر از تو. دورتر از خیال. همهچی سفید است، نه سبز. بوی چمن کمرنگ است. چشمانم را باز میکنم. باد از پنجره، بوی چمن میآورد، بستهبسته میریزد به بسترم. بستهبسته، خیال میسازم از آنها. بلند میشوم، آغاز یک روز دیگر. سکوت. کلاغها دستهدسته میگذرند و مورچهها از پایین بهشان سلام میکنند. من به در نگاه میکنم. سالها گذشت از اینجا یک نفر. پنجره صدایم میکند با بوی چمن. سر برمیگردانم. یک روز دیگر، دورتر از تو. جای مهر اما امروز تازهست. بوی دود میدهد. جلوی پنجره میایستم. کاش همان روز هلم داده بودی. کاش بیدار میشدم. این رویا بس. من اسیر رویاییام که تو میبینی؟ نرمی چمنها آغوش توست و من، من. استعارهای در کار نیست، تو نیستی و سقوط حتمی. آغوش چمن، آغوش توست تا بیداری. یک ابد تا بیداری فاصلهی من تا دشت چمن. دورتر از تو و آغوشت. تمام؟ از خواب میپرم ولی بیدار نه. و تکرار.
- تاریخ : پنجشنبه ۲۷ ارديبهشت ۰۳
- ساعت : ۱۵ : ۰۳
- ادامه مطلب
- نظرات [ ۲ ]