سبزبیشه

تصویر-خیال؛ یا -آینه رو بشکن.

من واقعی نیستم و تو این رو نمی‌دونی. نگام کن. خوب نگام کن. حالا چشم‌هات رو ببنید. تصویر من ادامه داره. من واقعی نیستم. اگر بودم، وقتی چشم‌هات رو می‌بستی من رو نمی‌دیدی. ولی تو من رو می‌بینی، حتی وقتی که چشم‌هات بسته‌س. تصویر ادامه داره. من اشک‌هات رو از زیر پلکت با انگشتم می‌کشم تا کنار چونه‌ت. دو خط سیاه موازی. امتداد خط‌ها به جاده می‌رسه، دو خط سفید وسط آسفالت. دور می‌شن تصویر درخت‌ها، بین باد، بین موسیقی، بین موهات. محکم در آغوشت می‌کشم، طوری‌که انگار آخرین‌باره که زنده‌ام. تو دور می‌شی و من همون‌جا ایستادم. موج. موج‌ها به من می‌کوبن. تو می‌گی «یک تجربه‌ی کوتاه؛ کافی برای زندگی!» لبخند می‌زنیم، طوری که انگار آخرین‌باره که زنده‌ایم. دوباره در آغوش می‌کشمت، این‌بار با دست‌های خودت. دستت روی تن درخت‌ها؛ نوازش سبز، صدای لامسه، لبخند. از بین آدم‌ها رد می‌شم. دور و دور ولی نزدیک‌. قدم‌هام شبیه توئه. «من سایه‌ی تو بودم» بین یادداشت‌ها. سرمه می‌کشم به چشم‌هام. دو خط سیاه در امتداد هم. کنار جاده، عبور نور چراغ‌ها. هر چراغ؛ یک اتاق متحرک از آدم‌ها. می‌گی «به‌نظرت آدم‌های توی ماشین‌ها باهم حرف می‌زنن؟» حرف‌ها؛ بی‌تابی سکوت. دنبالم می‌دوی بین درخت‌ها. سکوت؛ گوش بدیم به طبیعت. صدای خنده، تو بهم می‌رسی و زمینم می‌ندازی، روی چمن‌ها. سکوت. صدای پرنده‌ها. سکوت. تماشای خورشید. دو ابر بهم گره‌خورده؛ شبیه سفیدی پنبه‌ها. بالش پنه‌ای، خیس اشک. کرختی نسیم بین موهام. دلم نمی‌خواد بلند شم. من نیم‌ام گم شده. تو دنبال سایه‌ات. می‌گفتم «سایه مگه گم می‌شه؟ دنبال نور بگرد اول! اون‌وقت می‌بینی که هم سایه، هم نور، هم جسم، خودتی.» «نور منم، نور تویی، سایه منم، سایه تویی، من توام، تو منی» دست‌هات رو جلوی دهنم می‌ذاری با دست‌های خودم «نور و سایه و من و تو؛ یک چیزیم، جدا نبین.» نور، سایه، دست‌ها. یاد من می‌افتی، بچه‌ها می‌خندن به طرح پرنده‌ی روی دیوار. می‌گی «این سایه‌ست بچه‌ها، اون نور؛ پرنده سایه‌ی دسته» پرنده، دست، باز، آزاد. می‌گم «یک روز تموم پرنده‌ها رو از قفس آزاد می‌کنم» می‌گی «این داستانی بود که می‌خواستی بنویسی» بین قفسه‌ی داستان‌ها می‌گردی، کتاب شعر اشتباهی، برش می‌داری. «تو شعر مکرری» نه، شعر بلای یاوگیه. قطره، یک نت؛ سکوت، قافیه‌ی کلام. پاشو شیر آب رو محکم کن. ظرف‌ها رو بشور. ظرف‌ها رو می‌شورم. آرومت می‌کنه. آرومم می‌کنه. «دوست دارم وقتی نقاشی می‌کشم؛ تو رو نگاه کنم که داری کتاب می‌خونی» می‌خندم. با صدای بلند می‌خندی! دستم رو جلوی دهنت می‌گیرم با دست‌های خودت «نباید بخنیدم اینجا!» دوباره می‌خندیم. «آقا اجازه؟ سایه رنگ نوره یا نور رنگ سایه؟ پس چرا متضاد همن؟» کی گفته متضاد همن؟ سایه و نور یکین. دستت رو جلوی پیشونیت گرفتی تا خورشید نسوزونت. دستت رو پایین می‌آرم، بذار خورشید ازت روشن شه. حماقت، خنده، صدای شتسن کف‌ها از اسفنج. مامان، بابا، من عاشق شدم. نه عاشق نشدم، دلم می‌خواد عاشق بشم. کسی نباید بفهمه. به باد می‌گی اسمم رو. «باد معشوق زمانه!» یک عکس میون دسته‌ی برگ‌های خشک، در مسیر باد. از آغوش. زنده. «یک تجربه‌ی کافی برای زندگی!» من واقعی نیستم و تو این رو می‌دونی. نگام کن، همون‌جور که خوب نگاهت می‌کنم. حالا چشم‌هات رو ببند، تصویر ادامه داره. آینه، نور، بازتاب؛ تو، من. یک.

سبزبرگ. ‌‌‌‌‌‌‌‌
۲۳ تیر ۰۳ , ۰۲:۲۱

شما نمی‌دونید ولی دارم سعی می‌کنم رکورد بد نوشتن در بلاگ رو بزنم. :))

... ...
۲۳ تیر ۰۳ , ۰۲:۳۴

مانده برسی خوشتیپ.

پاسخ :

رقابت بین خودم و خودته شازده.

(ولی می‌دونی که شکستت می‌‌دم.)
Winged Deer
۲۳ تیر ۰۳ , ۱۰:۴۴

فکر کنم داری مثل دیبی برعکس حرف می‌زنی دیگه، نه؟

چون حقیقتاً روز به روز داری خوب‌تر می‌نویسی و من رو شگفت‌زده می‌کنی کیا!

پاسخ :

شاید مثل دیبی صحبت کنم ولی این‌بار نه! :)))
وای نه، ممنونم! لطف داری واقعاً. ولی نکنه خودت مثل دیبی حرف زدی؟!‌:))))
بهار ‌‌
۲۳ تیر ۰۳ , ۱۳:۵۷

همین خوندنش هم حس ازاد کردن پرنده از قفس میداد یا چیزی شبیهش

پاسخ :

خوشحالم! هرچند هنوز کلی پرنده تو قفس‌هاشونن ولی خب... خوبه.
Winged Deer
۲۴ تیر ۰۳ , ۱۲:۰۳

نخیرم! :))

من راست‌راستکی گفتم! :))

پاسخ :

باشه پس باور می‌کنم. اگه خود این جمله دیبی‌وار نباشه. :))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan