وقتی داشتم ظرف میشستم فکری خودش رو توی یه جمله جا کرد. با خودم گفتم که بعد باید بنویسمش و با خودم تکرارش کردم تا یادم بمونه. ولی حالا که میخوام بهیادش بیارم، نیست. پس اون فکر رو با تصویری ساختگی عوض میکنم؛ دارم ظرف میشورم. همیشه با خودم میگم ظرف شستن آرومم میکنه. لیوانم رو باز یادم رفته بیارم. لکههای چای روی دیوارش بهجا موندن. ولش کن. لیوان خودمه، شستن نمیخواد. میشورمش چون ظرفها تموم شدن. دستهام رو با لباسم خشک میکنم از فلاسک یه چای سرد برای خودم میریزم. میشینم. دستم رو دور لیوان میچرخونم. خوب لمسش میکنم. سطح چای بالا و پایین میشه. همین برای امواج خاطره کافیه. موجهای خاطره به دیوار خیال میکوبن و ذراتش رو در خودش بهجریان میندازن. امان از خاطرات خیالی. آروم نشستم. دستهام میلرزن و لیوان رو تکون میدن. سطح چای بالا و پایین میره. یاد روزهایی میافتم که آرزو میکردم زمان نگذره. وقتهایی که عصرها میرفتم ظرفهای ناهار همهمون رو که توی سینک مونده بود، میشستم. روزهایی که دلم میگرفت وقتی از خونه میخواستم برم. روزهایی که رفتنم رو حتی یک روز هم که شده میخواستم عقب بندازم. لحظهها، زمان، ساعت؛ غمگینم میکنم، چون هنوز نفهمیدم چطور باید به اینکه زورم بهشون نمیرسه کنار بیام. دلم میخواد برگردم به اون روزها. حرارت لیوان حواسم رو به خودش برمیگردونه. نگاهش میکنم. لیوانم رنگ چای شده. لکهها پررنگ شدن. دلم میخواد به گذشته برگردم. یکبار دیگه طعم چای کمرنگی که بهشوخی ازش غر میزدم رو دلم میخواد بچشم. من هیچوقت اهل نوستالژی نبودم. الآن هم نیستم. این اسمش نوستالژی نیست عزیز من. این اسمش حسرته. حسرت برای لحظههایی که زمان از دستمون قاپیده. لیوان رو تکون میدم. سطح چای بیشتر جابهجا میشه؛ اما نمیریزه. بهخودم میآم و به لکههای روی دیوار لیوان نگاه میکنم. این لکهها قراره تمام لیوان رو بگیرن. هرچقدر هم که بشورمش کافی نیست انگار. لحظه در دستمه و تا به خودم میآم از بین انگشتهام عبور میکنه. نمیخوام حسرت بخورم ولی حسرت این لیوان رو پر میکنه. حسرت جزئی از زندگیه؟ لیوان چای رو تکون میدم. همونقدر که میخوام سردتر شده. طعم بیرنگ و بیمزهای داره که حالا میدونم از هر طعمی دلچسبتره. چای تموم میشه اما لکههاش روی لیوان باقی موندن، انگشتم رو روشون میکشم ولی میدونم که پاک نمیشن. لیوان رو کنار میذارم و به این فکر میکنم که این لحظه رو با کلمات نگه دارم. من که زورم به زمان و لحظهها و ساعت نمیرسه. باید به همین قانع باشم.
- تاریخ : چهارشنبه ۳ مرداد ۰۳
- ساعت : ۰۲ : ۰۶
- نظرات [ ۵ ]