سبزبیشه

پرسه‌زنی

از میان تمام چیزهایی که قرار بود باشم و نشدم، حالا یک پرسه‌زن تمام‌عیارم. نمی‌دانم راه مرا با خود می‌برد یا رد پاهایم طرح او را پشت‌سرم می‌کشد. هرچه باشد نه من، و نه او نمی‌دانیم که به‌ کجا خواهیم رسید. مقصد هیچ‌جا و همه‌جاست. آدم‌ها از جلوی دیوارها، شاخه‌ها از جلوی ابرها و گربه‌ها از لبهٔ جوی‌ها می‌گذرند و من از میان این تصاویر، در لحظه‌ای همیشگی ولی گذرا، می‌گذرم. در پرسه‌زنی، بیش از‌ آن‌که می‌بینی و می‌‌‌شنوی و حس می‌‌کنی، می‌گذری؛ گذشتن از میان آن‌چه هست و ناگهان جلوی راهت سبز می‌شود، گذشتن از آدم‌ها و خودت. از میان آدم‌ها می‌گذرم و به شاخه‌های کماکان‌سبز نگاه می‌کنم که چطور با سرانگشت باد، بالا و پایین می‌شوند. هنوز در صدای باد، پی معنای جمله‌هایش می‌گردم. امروز، اتفاقاً وقتی دو برگ سبزی را که توی هوا پرواز می‌کردند تا جایی که از قاب چشمانم گم شوند را تماشا می‌کردم؛ ناگهان تصویری از پس ذهنم گذشت که اولین پرنده از کجا آمد. اولین پرنده، برگی بود که از شاخهٔ درختی تنها افتاد. او از یک‌جا‌نشینی به‌تنگ آمده بود. برگ سوار بر شانه‌های باد، رهایی پرواز را چشید، برگ‌های دیگر از شوق، به او پیوستند و اولین پرنده این‌گونه موجودیت و معنا یافت. چنین کشفی از مزایای پرسه‌زنی‌ست. گوش می‌دهم به صدای عبور، به ریتم ناهماهنگ قدم‌ها، نغمه‌های مکرر زنجره‌ها که زیر نور لرزان چراغ‌ها و در میان هیوهای ماشین‌ها که چطور تا دوردست‌ها ادامه می‌یابند تا خودشان را به گوشی بسپارند که از میان ملال‌ تکراریشان، رنگی تازه را حس کند. پرسه‌زنی تمرینی‌ست برای دوباره‌شنیدن، دوباره‌دیدن و در یک کلام دوباره‌حس‌کردن. پرسه‌زنی، تماشا از راه تمام حواس است. تماشایی که خیال را هم پابه‌پای اندیشه به‌عبور و گذر از مرزهای ساکن قبلی وامی‌دارد و احساس رهایی را دوباره به‌یاد می‌آورد. رهایی، پاداش پرسه‌زنی‌ست. عبور از مرزهای پیشین، چه خیال و چه اندیشه را به شوق می‌آورد. تنها رهایی از گزند تکراری‌شدن به‌دور است. با هر قدم، مرزی شکسته می‌شود و رهایی دوباره معنای تازه‌اش را بازمی‌یابد. حالا پاها خود انتهای مسیر می‌شوند. پس خستگی جایش را به میلِ گذر و عبور می‌دهد. پاهایم مرا جلو می‌کشند و خیال و اندیشه رهاتر از همیشه، مثل باد، به‌دنبالم. این چنین است که در خیابانی دور یا گوشهٔ تکراری پارکی که همیشه گذرم به آن می‌افتد، خودم را می‌‌یابم که در حال گذر است؛ حتی وقتی میان جمعیت حیران ایستاده و یا روی نیمکتی نشسته‌ است. ماجرایی تکراری که مدام در زیر پاهایم درحال تازه‌شدن است.

  • نظرات [ ۰ ]
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan