کلماتی که نوشته بودم چند لحظهی پیش، وقتی آمادهی ارسال بودن، پاک شدن. ای کاش بیان ذخیرهی خودکار داشت. اشکالی نداره دوباره مینویسم.
امشب درحالیکه داشتم نیمرخ صورتشون رو که روبه تلویزیون بود نگاه میکردم، برای چند لحظه دستم رو بالا آوردم تا انگشتهامو به جایی از لبهی زمان گیر بدم و این لحظه رو نگهش دارم. کمی بعدتر جایی نوشتم «نمیدونم، کاش الآن هنوز تابستون سهسال پیش بود.» اونموقع تمام دغدغهم دفاع و بیرون اومدن از دانشگاه بود. دلم میخواست ببینم بیرون از دانشگاه چه خبره. اون روزها گذشت و بالأخره دفاع انجام شد و حالا به دفاع جدید فکر میکنم که باید زودتر بیرون بیام. اون زمان فکر میکردم هیچوقت دفاع نمیکنم و این دایره قراره تا ادامه داشته باشه ولی گذشت و حالا میگم «کاش تابستون سهسال پیش بود»؟ امروز با استادراهنمای سهسال پیشم صحبت کردم. احساس جالبی داشت. اون روزها گذشته بود. یکم بعدتر نوشتم «فرارم از حال باعث شده تا بخوام توی گذشته گیر کنم و این رو دوست ندارم.» شاید هم واقعاً میخوام توی گذشته بمونم و آرزوی گذشتنش رو بکنم، مثل کاری که الآن میکنم. همین روزهایی که پشتم رو بهشون کردم تا خودم رو توی گذشته گم کنن، چندوقت دیگه میتونن تبدیل به حسرت لحظهها بشن. سهسال پیش هم همین کار رو میکردم. سه سال بعد هم قراره همین کار رو بکنم؟ بعدتر نوشتم «خودمم نمیفهم چی میگم.» و پاکش نکردم. بذار زمان بهم بخنده.
- تاریخ : چهارشنبه ۲۱ شهریور ۰۳
- ساعت : ۰۳ : ۵۷
- نظرات [ ۱ ]