«سبزبیشه»

یه روزی می‌فهمم.

دوباره پشت این میز نشستم توی اتاقم. احساس جالبی داره. انگار برگشتم به اون روزهایی که فکر می‌کردم تا ابد ادامه دارن و قرار نیست به این زودی‌ها بگذرن. ولی گذشتن. رد شدن و خاطرشون حالا رنگ حسرت داره توی سرم. نمی‌دونم، گاهی فکر می‌کنم شاید مشکل از منه. شاید این منم که نمی‌تونم با شرایط و وضع دنیای امروز کنار بیام و خودم رو باهاش همراه کنم و وفق بدم. من دلم می‌خواد اون شکلی که خودم می‌خوام زندگی کنم، نه این‌که مسیر دایره‌وار ماشینی رو برم که اسمش رو گذاشتن زندگی و خوب می‌دونم زندگی نیست. زندگی فرق داره. من می‌دونم، تو هم می‌دونی. اما چکار باید بکنم؟ چکار می‌تونم بکنم؟ هنوز نمی‌دونم. ولی یه روزی می‌فهمم. نه؟

Winged Deer
۱۴ اسفند ۰۲ , ۱۸:۵۷

خیلی زیاد این کلمه‌هایی که نوشتی رو می‌فهمم و امیدوارم یه روز بفهمیم چی‌کار باید بکنیم. فعلاً بیا همین‌طور کج و کوله به زندگی ادامه بدیم. شاید هم همه‌ی کاری که باید بکنیم همینه: همین‌طور کج و کوله به زندگی ادامه دادن.

پاسخ :

مرسی که می‌فهمیشون. آره فکر خوبیه! همین کار رو باید کرد. شاید! شاید همینطور کج و کوله بشه به مقصد رسید، کی می‌دونه.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan