- تاریخ : پنجشنبه ۲۷ ارديبهشت ۰۳
- ساعت : ۱۵ : ۰۳
- ادامه مطلب
- نظرات [ ۲ ]
- تاریخ : پنجشنبه ۲۰ ارديبهشت ۰۳
- ساعت : ۲۱ : ۴۲
- ادامه مطلب
- نظرات [ ۱ ]
این قصهی یه عروسک گربه و یه گلدون زنبقه که از پشت شیشه و پردهی اتاق ساختمونهای روبهروی دوطرف خیابون، سایهی همدیگه رو میبینن و یک روز که میفهمن اوضاع خیلی خرابه، تصمیم میگیرن تا باهم برن و طبیعت رو نجات بدن.
پ.ن: این که آیا واقعاً در آخر میتونن موفق به انجام این کار بشن یا نه، بهنظرم اهمیتی نداره. مهم اینه که تصمیم میگیرن تا باهم این کار رو انجام بدن. یه عروسک گربه و یه گلدون زنبق؛ کنار هم! همین بس نیست؟
- تاریخ : دوشنبه ۱۰ ارديبهشت ۰۳
- ساعت : ۰۱ : ۱۰
- نظرات [ ۳ ]
چه کنم با این کهنهرویا؛ با این کمند غم؛ با این دام سراب؟ چه کنم با خودی که توام؟ چه کنم با تویی که مایی؟ چه کنم با کلمات سکوت؟ چه کنم با پوزخند بیجوابی؟ چه کنم با تاولهای نرسیدن؟ چه کنم با میل فرار؛ با دلتنگی رفتن؛ با شرم بازگشتن؟ چه کنم با این افسون هزارسودا؟ چه کنم با فریب بیهودهی هیچ بودن؟ چه کنم با اینهمه چه کنم؟
- تاریخ : دوشنبه ۳ ارديبهشت ۰۳
- ساعت : ۱۶ : ۴۴
- نظرات [ ۰ ]
آخرین مطالب
آرشیو مطالب
-
دی ۱۴۰۳ ( ۱ )
-
آذر ۱۴۰۳ ( ۱ )
-
آبان ۱۴۰۳ ( ۳ )
-
شهریور ۱۴۰۳ ( ۳ )
-
مرداد ۱۴۰۳ ( ۶ )
-
تیر ۱۴۰۳ ( ۱ )
-
خرداد ۱۴۰۳ ( ۳ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۳ ( ۹ )
-
فروردين ۱۴۰۳ ( ۹ )
-
اسفند ۱۴۰۲ ( ۹ )
-
بهمن ۱۴۰۲ ( ۴ )
-
آبان ۱۴۰۲ ( ۱ )
-
شهریور ۱۴۰۲ ( ۱ )
-
تیر ۱۴۰۲ ( ۸ )
-
خرداد ۱۴۰۲ ( ۲ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۲ ( ۱ )
-
اسفند ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
بهمن ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
دی ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
آذر ۱۴۰۱ ( ۲ )
-
مهر ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
شهریور ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
مرداد ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
تیر ۱۴۰۱ ( ۲ )