دوباره پشت این میز نشستم توی اتاقم. احساس جالبی داره. انگار برگشتم به اون روزهایی که فکر میکردم تا ابد ادامه دارن و قرار نیست به این زودیها بگذرن. ولی گذشتن. رد شدن و خاطرشون حالا رنگ حسرت داره توی سرم. نمیدونم، گاهی فکر میکنم شاید مشکل از منه. شاید این منم که نمیتونم با شرایط و وضع دنیای امروز کنار بیام و خودم رو باهاش همراه کنم و وفق بدم. من دلم میخواد اون شکلی که خودم میخوام زندگی کنم، نه اینکه مسیر دایرهوار ماشینی رو برم که اسمش رو گذاشتن زندگی و خوب میدونم زندگی نیست. زندگی فرق داره. من میدونم، تو هم میدونی. اما چکار باید بکنم؟ چکار میتونم بکنم؟ هنوز نمیدونم. ولی یه روزی میفهمم. نه؟
- تاریخ : دوشنبه ۱۴ اسفند ۰۲
- ساعت : ۱۷ : ۴۳
- نظرات [ ۱ ]